l__o__v__e
_______
پسر : تا حالا سکس داشتی ؟ دختر از دوستت دارم گفتن هر شب پسره خسته شده بود.. یک آقا پسری که قبل
پسر باید ته ریش داشته باشه پوستش برنزه باشه موهاشم کوتاه باشه پیرهن مردوونه بپووشه بو ادکلنش همه جارو برداره آستینشو تا آرنج بزنه بالا ابروهاش رو بر نداره دماغش عملی نباشه قدش هم انقد بلندتر از دووس دخترش باشه که وقتی دختره میخواد بووسش کنه بره روو نوک ِ پنجه ! مرد جوانی نزد پدر خود رفت و به او گفت : - می خواهم ازدواج کنم . پدر خوشحال شد و پرسید : - نام دختر چیست ؟ مرد جوان گفت : - نامش سامانتا است و در محله ما زندگی می کند . پدر ناراحت شد . صورت در هم کشید و گفت : - من متاسفم به جهت این حرف که می زنم . اما تو نمی توانی با این دختر ازدواج کنی چون او خواهر توست . خواهش می کنم از این موضوع چیزی به مادرت نگو . مرد جوان نام سه دختر دیگر را آورد ولی جواب پدر برای هر کدام از آنها همین بود . با ناراحتی نزد مادر خود رفت و گفت : - مادر من می خواهم ازدواج کنم اما نام هر دختری را می آورم پدر می گوید که او خواهر توست ! و نباید به تو بگویم . مادرش لبخند زد و گفت : - نگران نباش پسرم . تو با هریک از این دخترها که خواستی می توانی ازدواج کنی . چون تو پسر او نیستی . . . ! دختر در کتابخانه دانشگاه مشغول کتاب خواندن بود که پسر جواني کنارش اومد و ارام از او پرسيد مي تونم اينجا بشينم ،دختر با صداي بلند گفت :من امشب خونه ات نميام! همه دانشجويان که در کتابخانه بودند با تعجب به پسر نگاه کردند و پسر شرمنده شد ،و رفت گوشه اي نشست و مشغول مطالعه شد .پس از مدتي دختر وسايلش را جمع کرد وقتي داشت از کتاب خانه خارج ميشد رفت و در گوش پسر گفت من روان شناسي خوندم ميدونم کاري کردم خجالت زده بشي پسر بلند داد زد اوه 100 هزار تومن واسه يه شب زياده ،همه دانشجوها با نفرت به دختر نگاه کردند ،پسرک چشمکي زد و گفت منم حقوق مي خونم ميدونم چطور بي گناه رو گناه کار کنم
دختر :
نه نداشتم !
پسر : چرا ؟
دختر : چون که نمیخوام !
پسر : ولی سکس یه نیازه
...
دختر : واسه من نیست !
پسر : اصلا روشن فکر نیستی !
دختر : اینارو به
خواهرتم گفتی ؟
پسر : نه
دختر : پس خفه شو ...
یک شب وقتی اس ام اس آمد
بدون آن که آنرا باز کند مبایل را گذاشت زیر بالشش و خوابید
صبح وقت مادر پسره
به دختره زنگ زد و گفت: پسرم مرده...
دختره شوکه شد و چشم پر از اشک بلافاصله
سراغ اس ام اس شب گذشته رفت..
پسره نوشته بود:(( تصادف کردم با مشکل خودم را
رساندم دم در خانه تان لطفا بیا پائین میخوام برای آخرین بار ببینمت...«خیلی خیلی
دوستت دارم♥
از ازدواجش خیلی هم دوست دختر داشت...بالاخره عاشق شد و ازدواج کرد....بعد خدا بهش
یه دختر داد...
یه روزبهش گفتم که یادته چجوری اشک دختر ها رو در
میاوردی؟؟؟؟؟
حالا خودت هم دختر داری.....نظرت چیه...؟؟؟ تحمل اشکش و
داری؟؟؟
بهم گفت: فقط می تونم بگم پشیمونم و امیدوارم همه اونها که دلشون رو
شکستم منو ببخشن....هیچ پدری طاقت دیدن اشکهای دخترش و نداره.....!!!! آقایون پدر
های آینده... به دختر دار شدنتون خوب فک کنید...زمین گرده
ها...
Power By:
LoxBlog.Com |