l__o__v__e

_______

پسر : تا حالا سکس داشتی ؟
دختر :
نه نداشتم !
پسر : چرا ؟
دختر : چون که نمیخوام !
پسر : ولی سکس یه نیازه
...
دختر : واسه من نیست !
پسر : اصلا روشن فکر نیستی !
دختر : اینارو به
خواهرتم گفتی ؟
پسر : نه
دختر : پس خفه شو ...

نوشته شده در یک شنبهبرچسب:,ساعت 14 توسط BOOOGHZ| |

دختر از دوستت دارم گفتن هر شب پسره خسته شده بود..
یک شب وقتی اس ام اس آمد
بدون آن که آنرا باز کند مبایل را گذاشت زیر بالشش و خوابید
صبح وقت مادر پسره
به دختره زنگ زد و گفت: پسرم مرده...
دختره شوکه شد و چشم پر از اشک بلافاصله
سراغ اس ام اس شب گذشته رفت..
پسره نوشته بود:(( تصادف کردم با مشکل خودم را
رساندم دم در خانه تان لطفا بیا پائین میخوام برای آخرین بار ببینمت...«خیلی خیلی
دوستت دارم♥

نوشته شده در یک شنبهبرچسب:,ساعت 14 توسط BOOOGHZ| |

یک آقا پسری که قبل
از ازدواجش خیلی هم دوست دختر داشت...بالاخره عاشق شد و ازدواج کرد....بعد خدا بهش
یه دختر داد...
یه روزبهش گفتم که یادته چجوری اشک دختر ها رو در
میاوردی؟؟؟؟؟
حالا خودت هم دختر داری.....نظرت چیه...؟؟؟ تحمل اشکش و
داری؟؟؟
بهم گفت: فقط می تونم بگم پشیمونم و امیدوارم همه اونها که دلشون رو
شکستم منو ببخشن....هیچ پدری طاقت دیدن اشکهای دخترش و نداره.....!!!! آقایون پدر
های آینده... به دختر دار شدنتون خوب فک کنید...زمین گرده
ها...‬

نوشته شده در یک شنبهبرچسب:,ساعت 2 توسط BOOOGHZ| |

ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻈﯽ ﺑﻪ ﺳﺒﮏ ﺍﯾﺮﺍﻧﯽ: -1 ﺑﻌﺪ ﻣﻬﻤﺎﻧﯽ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﻣﺒﻞ ﺑﻠﻨﺪ ﻣﯿﺸﻦ ﻣﯿﮕﻦ ﺧﻮﺏ ﺯﺣﻤﺖ ﺩﺍﺩﯾﻢ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻆ -2 ﺩﻭ ﻗﺪﻡ ﺟﻠﻮ ﺗﺮ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻆ -3ﺟﻠﻮ ﺩﺭ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻆ

-4ﺩﺍﺧﻞ ﺣﯿﺎﻁ ﺑﺎ ﺻﺪﺍﯼ ﺑﻠﻨﺪ ﻣﻨﺰﻝ ﻣﺎ ﻫﻢ ﺗﺸﺮﯾﻒ ﺑﯿﺎﺭﯾﻦ ،ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻆ -5ﺟﻠﻮ ﺩﺭ ﺣﯿﺎﻁ ) ﺳﺎﻋﺖ 1 ﻧﺼﻒ ﺷﺐ ( ﺑﺮﯾﻢ ﺩﯾﺮ ﻭﻗﺘﻪ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻆ -6ﺟﻠﻮ ﺩﺭ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻆ -7ﺩﺍﺧﻞ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻆ -8 ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺣﺮﮐﺖ ﺑﻮﻭﻭﻭﻭﻭﻕ ﺑﻮﻭﻭﻕ ﯾﻌﻨﯽ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻆ ﻓﺮﺩﺍ ﺻﺒﺤﻬﻢ ﻣﺎﺩﺭ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺯﻧﮓ ﻣﯿﺰﻧﻪ ﺑﻪ ﺯﻥ ﻣﯿﺰﺑﺎﻥ ﻣﯿﮕﻪ ﺍﻭﺍ ﺧﺪﺍ ﻣﺮﮔﻢ ﺑﺪﻩ ﺩﯾﺸﺐ ﻧﻔﻬﻤﯿﺪﻡ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻈﯽ ﮐﺮﺩﻡ؟ ﺍﺯ ﻃﺮﻑ ﻣﻦ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻈﯽ ﮐﻦ
نوشته شده در یک شنبهبرچسب:,ساعت 2 توسط BOOOGHZ| |

دختر: می دونی فردا عمل قلب دارم؟؟؟ پسر: آره عزیزم. دختر: منتظرم میمونی؟ پسر رویش را به سمت پنجره بر میگرداند تا دختر اشکش را نبیند و گفت: منتظرت میمونم. دختر: دوستت دارم ... بعد از عمل، دختر داشت به هوش می آمد، به آرامی چشم باز کرد و نام پسر را زمزمه کرد. پرستار: آروم باش عزیزم تو باید استراحت کنی. دختر: ولی اون کجاست؟ گفت که منتظرم

میمونه به همین راحتی گذاشت و رفت؟ پرستار در حالی که سرنگ آرامش بخش را در سرم دختر خالی میکرد رو به او گفت: میدونی کی قلبش رو به تو هدیه کرده؟ دختر به یاد پسر افتاد و اشک از دیدگانش جاری شد،آخه چرا؟ پرستار: شوخی کردم بابا! رفته دستشویی الان میاد!!!!!
نوشته شده در یک شنبهبرچسب:,ساعت 1 توسط BOOOGHZ| |

پسر باید ته ریش داشته باشه

پوستش برنزه باشه موهاشم کوتاه باشه پیرهن مردوونه بپووشه بو ادکلنش همه جارو برداره آستینشو تا آرنج بزنه بالا ابروهاش رو بر نداره دماغش عملی نباشه

قدش هم انقد بلندتر از دووس دخترش باشه که وقتی دختره میخواد بووسش کنه بره روو نوک ِ پنجه !

نوشته شده در یک شنبهبرچسب:,ساعت 1 توسط BOOOGHZ| |

پسر بودن یعنی برو چند تا نون بخر
پسر بودن یعنی هی شماره دادن و هی منتظر زنگ بودن پسر بودن یعنی بد و بیراه گفتن به دخترایی که تحویلشون نمی گیرن پسر بودن یعنی کادو خریدن برای جی اف پسر بودن یعنی تا کی مفت خوری می کنی پسر بودن یعنی پس کی دفترچه آماده به خدمت می گیری پسر بودن یعنی به زور سیکل داشتن پسر بودن یعنی بابا پس کی میری برام خاستگاری پسر بودن یعنی مثل خر حمالی کردن پسر بودن یعنی جوراباتو در بیار حالم به هم خورد پسر بودن یعنی چرا کار نمیکنی ... جون بکن دیگه پسر بودن یعنی ببخشین ماشین و خونه هم دارین که ... پسر بودن یعنی همه مواقع مرد خونه هستی، حتی موقع دزد اومدن پسربودن یعنی عمراً عزیز دل بابا باشی پسر بودن یعنی در اول جوونی سربازی در انتظارته پسربودن یعنی هرروز یک شکست عشقی خوردن پسر بودن یعنی همه میرن مسافرت و تو باید بمونی و خونه رو بپایی و اما پسر بودن یعنی هزار بدبختی دیگه
نوشته شده در یک شنبهبرچسب:,ساعت 1 توسط BOOOGHZ| |

مرد جوانی نزد پدر خود رفت و به  او گفت : -  می  خواهم ازدواج کنم . پدر خوشحال شد و پرسید :  

-   نام دختر چیست ؟   مرد جوان گفت :

-   نامش سامانتا است و  در محله ما زندگی می کند . پدر ناراحت شد . صورت در هم کشید  و گفت :

-  من متاسفم به جهت  این حرف که می زنم . اما تو نمی توانی با این دختر ازدواج  کنی چون او خواهر توست . خواهش می کنم از این موضوع چیزی  به مادرت نگو . مرد جوان نام سه دختر دیگر را  آورد ولی جواب پدر برای هر کدام از آنها همین بود . با  ناراحتی نزد مادر خود رفت و گفت :

-  مادر من می خواهم  ازدواج کنم اما نام هر دختری را می آورم پدر می گوید که او  خواهر توست ! و نباید به تو بگویم . مادرش لبخند زد و گفت :  

-  نگران نباش پسرم .  تو با هریک از این دخترها که خواستی می توانی ازدواج کنی .  چون تو پسر او نیستی . . . !

نوشته شده در شنبهبرچسب:,ساعت 14 توسط BOOOGHZ| |

دختر در کتابخانه دانشگاه مشغول کتاب خواندن بود که پسر جواني کنارش اومد و ارام از او پرسيد مي تونم اينجا بشينم ،دختر با صداي بلند گفت :من امشب خونه ات نميام! همه دانشجويان که در کتابخانه بودند با تعجب به پسر نگاه کردند و پسر شرمنده شد ،و رفت گوشه اي نشست و مشغول مطالعه شد .پس از مدتي دختر وسايلش را جمع کرد وقتي داشت از کتاب خانه خارج ميشد رفت و در گوش پسر گفت من روان شناسي خوندم ميدونم کاري کردم خجالت زده بشي پسر بلند داد زد اوه 100 هزار تومن واسه يه شب زياده ،همه دانشجوها با نفرت به دختر نگاه کردند ،پسرک چشمکي زد و گفت منم حقوق مي خونم ميدونم چطور بي گناه رو گناه کار کنم

نوشته شده در پنج شنبهبرچسب:,ساعت 21 توسط BOOOGHZ| |


Power By: LoxBlog.Com